شاید لحظه ها دیگر تکرار نشوند
 
درباره وبلاگ


شاید این وبلاگ کمکی کوچک در رسیدن به ارزش های انسانی باشد
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 6
بازدید کل : 3033
تعداد مطالب : 5
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

بیایید از زندان تن رها شویـــــــــــــــــــــــــــم




ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسر را از خواب بیدار کرد .

پشت خط مادر بود , پسر با عصبانیت گفت : چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی ؟

مادر گفت : 25 سال پیش در همین موقع  شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگوییم تولدت مبارک.

پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.

صبح یراغ مادرش رفت وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت...

ولی مادر دیگر در این دنیا نبود.

چرا صبرمان کم شده ؟

چرا اینگونه رفتار می کنیم ؟

شاید روزی دیگر فرصت جبران نباشد ؟ 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







جمعه 23 تير 1391برچسب:فرصت جبران , مادر,ساعت 3 شب, :: 17:56 ::  نويسنده : مجنون